دانلود رمان خاموشی مریم پیروند
به روز شده
دانلود رمان خاموشی مریم پیروند
در این مطلب از سایت ایرانو ، رمان خاموشی مریم پیروند را آماده کردیم.برای دانلود رمان خاموشی مریم پیروند در ادامه مطلب با ما همراه باشید.
بخشی از رمان خاموشی :
حواسم بود که مامان داره روی میز برام خوراکی میچینه تا صبحونهم رو بخورم.
سرم هنوز پاییت بود و با چشمای بسته به حرفاش گوش میدادم.
– زن و شوهرا میبینی دهسال با هم زندگی میکنن بعد ده سال تازه میفهمن نمیتونن با هم ادامه بدن راحت طلاق میگیرن هر کی میره دنبال زندگیه خودش ،شما که همش سه،چهارماه با هم نامزد بودین.
مامان سهچهارماه نیست، ما سه ساله با همیم ،سه ساله که برای آیندمون تصمیم میگرفتیم ،صمیمیتمون ،عشقمون، امیر فقط منتظر بود تا من درسم تموم بشه، درسم تموم شد اما بلای بدبختیام شد، چنگم رو محکم میون موهام فشردم، صدای کشیده شدن صندلی روی پارکتها برای ثانیهای حواسمو پرت کرد.
روی صندلی نشست و نفسش رو با آه عمیقی بیرون داد.
دست روی سرم کشید و گفت :
– بخور مادر ،رنگت هر روز داره بدتر میشه، اوضاعت خوب نیست این به هم خوردن وصلت هم شده یه درد جدید به دردای قبلت، نمیدونم واسه کدوم حالِت ببرمت دکتر.
سرم رو از روی میز برداشتم، میز کامل شده و رنگی اشتهای هر کسی رو به وجد میآورد، اما بیچاره سلما.
مامان مثل تموم مامانهای دیگه نگرانمه، نگران گل دخترش، میفهمه که حال روحی و شرایطم به قدری وخیمه که توان هیچ کاری ندارم ،دفتر نشریه و روزنامه کاری که هر روز با عشق دنبالش میکردم شده برام یه کابوس، یه غدهی چرکین.
– باید برم دفتر ماما.
بعد از پرداخت به صفحه دانلود هدایت خواهید شد
مامان با تعجب گفت :
– الان ؟ نزدیک ظهره بری که بدتر خونشو به جوش میاری، فردا برو.
نه باید برم تا از فضای خونه بیرون بیام و بتونم روی نقشهم مانور بهتری بدم، این بچه باید سقط بشه مامان.
– اشکال نداره، میرم از مدیرم عذرخواهی میکنم، عمدی که نبوده، حالم خوب نبود نتونستم برم سرکار، الان برم شاید بتونم با چهارتا عذرخواهی حکم اخراجمُ به تعویق بندازم.
– خیله خب پس اول یه چیزی بخور بعد برو، میخوای من زنگ بزنم عذرتو بهش بگم؟
یه لقمه نون پنیر برای شکم مبارکم گرفتم و هیولایی که این روزها بزرگترین دردِ زندگیم شده.
– نه خودم زبونشو بهتر بلدم.
و تو دلم گفتم”در واقع زبون هر ببری که چنگالاشو برام تیز کرده باشه”
باز به تماسهای بیوقفه و امانبر امیر توجهی نکردم ،گوشی رو خفه کردم و تو کیفم گذاشتم و بعد از پوشیدن لباس از خونه بیرون رفتم.
ماشینشو کمی دورتر از خونه پارک کرده بود،با دیدنش آه از نهادم بلند شد.
متوجهم شد و سریع از ماشین پیاده شد.
قلبم پرشتاب شروع به تپیدن کرد.
هر بار با ظاهری کاملاً متفاوت و چهرهی جدیدی میبینمش که دلم برای دیوونگی کردن تو آغوش گرم و امنش تنگ میشه.
نزدیکم که شد بوی خنک و تلخ ادکلنش به مشامم رسید و قلبم بیشتر به رقص در اومد.
– اینجا چی میخوای؟
– بهت گفتم لج نکن عزیزم، گفتم این بازیه تلخُ شروع نکن، کیفتو بده من برو بشین.
دستشو کشید تا کیفُ از دستم بگیره، کمی کنار کشیدم و گفتم :
– واسه چی اومدی؟
– مگه قرار بود نیام!
کیفُ از دستم کشید و مچ دستمو گرفت و به سمت ماشین رفت.
-ولم کن امیر ،اومدی تو محله خودمون جلو درو همسایهها دستمو میگیری که مردم ببینن حرف در بیارن؟
کنار در ماشین ایستاد و با چشمای براق شده از خشم نگاهم کرد و گفت :
– اون از دیروز که گوشیُ خاموش کردی جوابمو ندادی اینم از الانت، باید باهات حرف بزنم.
در ماشین رو باز کرد.
– بشین.
وقتی رمان آنلاین پس چطوری شماره پرداخت گذاشتین من 10هزار تومان واریز کردم
ما هیچ پرداختی نذاشتیم